دانشنامه آزاد

توضیح برای هر چه می بینید یا میشنوید

دانشنامه آزاد

توضیح برای هر چه می بینید یا میشنوید

اسکندر مقدونی

http://s1.picofile.com/1980/alexander_italica.JPG

با اینکه قرن ها از زمان مرگ اسکندر مقدونی می گذرد اما همچنان از او به عنوان یکی از بزرگترین فاتحان تاریخ بشریت یاد می شود.اسکندر در ژوئیه (10 تیر تا 9 مرداد) 356 ق.م در شهر پلا به دنیا آمد.این جنگجوی شجاع 2000 سال پیش در بابل و در سن 33 سالگی در گذشت.امپراطوری او که از یونان تا هند ادامه داشت بعد از مرگش از هم پاشید.اما شهرهایی که در آنجا بنا کرد هنوز هم پا برجا هستند.داستان او از زمانی آغاز می شود که او پسری 14 ساله بود.او توانست اسبی وحشی را که هیچ کس قادر به رام کردنش نبود رام کرده  و نام آن اسب را بوسفال نامید.این اسب بسیار پر قدرت و نترس بود و هیچکس جز اسکندر نمی توانست از آن سواری بگیرد.این اسب او را در تمام لشگرکشی هایش این اسب را همراه داشت تا اینکه در فتح هندوستان مرد.او شهری را به نام اسب شجاعش ساخت.

http://s1.picofile.com/1980/alexander-the-great.jpg


<فلیپ دوم> مقدونی پدر اسکندر و مادرش <اُلمپیاس> دختر <نه اوپ تولم> پادشاه مُلُس‌ها بود.(البته در بعضی از منابع اسکندر را حرام زاده دانسته اند).ملس‌ها مردمی بودند یونانی زبان که در درون اپیر نزدیک دریاچهٔ اِپئوم‌بوتی یا ژانین کنونی سکنی گزیده بودند و پادشاهان این مردم از خانوادهٔ اِآسیدها بشمار می‌رفتند و این خانواده هم نسب خود را به آشیل پهلوان افسانه‌ای یونان در جنگ تروا میرسانید. بنابراین چون پادشاهان مقدونی عقیده داشتند که نژادشان به هرکول نیم‌ربّ‌النوع یونانی می‌رسد مورخین یونانی نسب اسکندر را از طرف پدر به هرکول و از طرف مادر به آشیل پهلوان داستانی میرسانند. در داستان‌های ایرانی اُلمپیاس مادر اسکندر را ناهید نامیده‌اند.

برخی از پژوهشگران در ایران نظیر استاد بهروز، اصلان غفاری، دکتر محمد مقدم، احمد حاجی و پوران فرخزاد معتقدند در زندگینامه‌هایی که درباره اسکندر مقدونی برجای مانده است تعارض‌ها و اشتباه‌هایی وجود دارد. از جمله پوران فرخزاد در کتاب «کارنامهٔ به دروغ» آورده است اسکندر مغانی یا اسکندر ارومی شخصی ایرانی بوده‌است که بسیاری از اسکندرنامه‌ها که امروزه به اسکندر مقدونی نسبت داده می‌شود در واقع شرح حال او است (مثلا ساختن سد سکندر، پارسایی و بزرگواری، پی آب زندگانی گشتن).

فلیپ دوم پدر اسکندر در سال 359 ق.م پادشاه مقدونیه شد.او سپاهی تهیه کرد و نقشه حمله به امپراطوری با شکوه ایران را کشید.پدر اسکندر فیلیپ یا فیلیپوس که نخست شاه مُلُس‌ها بود، در جنگی که با یونان کرد پیروز گردید و پادشاه مقدونیه و تمام یونان شد. در این جنگ که در محل خرونه(Cheronee) روی داد دو سپاه به هم رسیدند و طلیعهٔ صبح طرفین صف آرایی کردند. فیلیپ فرماندهی جناح راست را به پسرش اسکندر داد و معاونان ممتاز را خود را در کنار او جا داد. فرماندهی جناح چپ را هم خود به عهده گرفت. در این جنگ که طولانی بود تعداد زیادی از هر دو طرف کشته شدند و سرانجام پدر اسکندر در این نبرد پیروز شد. بعدها هنگامی که فیلیپ وارد نمایشگاهی جهت تماشای صورت دوازده الهه می‌شد و تمام انظار متوجه بود شخصی پوزانیاس(pausanias) نام قمه‌ای به تن او فرو کرد و پادشاه افتاد و درگذشت. پس از مرگ فیلیپ اسکندر بر تخت سلطنت نشست.اما در 336 ق.م یک توطئه در قصرش به قتل رسید و به این ترتیب بعد از او اسکندر که 20 سال بیشتر نداشت به پادشاهی رسید.

ادامه مطلب
را بخوانید.


اسکندر تمرینات جنگاوری را از پدرش آموزش دیده بود و ارسطو فیلسوف بزرگ یونان هم به وظیفه آموزش او را بر عهده داشت.بعد از مرگ پدرش شورش عظیمی امپراطوری او را فراگرفت ولی او توانست نظم و انضباط را در مدت کوتاهی برقرار کند.

http://s1.picofile.com/1980/300px-BattleofIssus333BC-mosaic-detail1.jpg
اسکندر جوان در حدود سال 334 ق.م به امپراطوری ایران حمله کرد و پس از جنگ توانست پیروزی های چشمگیری به دست آورد و تاکتیک های جنگی را به خوبی فرا گرفته بود و بسیار شجاع هم بود.نخستین نبرد اسکندر و ایرانیان در بهار (۳۳۴ ق.م) در حوالی آسیای صغیر نبرد گرانیک یا گرانیکوس نامیده می‌شود. اسکندر از بغاز داردانل گذشته وارد آسیای صغیر شد. این نبرد در کنار رود گرانیک روی داد که به دریای مرمره می ریزد.
http://s1.picofile.com/1980/alexander_mosaic.jpg
درگیری میان پارس و یونان سالیان سال ادامه داشت. نقطهء اوج این کشمکش ها را سیل رخدادهائی تشکیل می داد که حملهء اسکندر عامل و باعث آن ها بود. عصری که بدین ترتیب پایان می گرفت چیزی حدود سیصد سالی به درازا کشیده بود.

دومین نبرد اسکندر و ایرانیان در نبرد ایسوس، (333 ق.م.) اولین نبرد مستقیم اسکندر است با سپاه داریوش سوم. داریوش و اسکندر در نزدیکی شهر ایسوس با یکدیگر رو به رو شدند.

میان جهان باختر و جهان خاور در درازای تاریخ، نه نبردهای قدرت، نه درگیری های اعتقادی، نه رقابت هنرها و نه بگو مگوهای اندیشمندان هیچگاه گسسته نشده است. اوج این درگیری، که کهن ترین موضوع تاریخ را تشکیل می دهد، برخورد خصمانهء غرب با شرق در سال ۳۳۳ پیش از میلاد مسیح در نبرد «ایسوس» بود. پیروزی بنام غرب رقم خورد. پیامدهای آن فوق العاده بودند.

سومین نبرد اسکندر و ایرانیان در نبرد گوگمل، (331 ق.م.) دومین نبرد مستقیم اسکندر است با سپاه داریوش سوم در گوگمل واقع در نزدیکی اربیل امروزی. بیشترین مقاومت ها را طوایف آریایی برزینی در نبرد گوگمل انجام دادند.

پس از پیروزی «گوگمل» اسکندر از همان میدان نبرد، یک گردان سواره نظام تحت فرماندهی «فیلُکسِنوس» به «شوش» گسیل داشت با این امید که پیش از این که همهء گنجینه ها منهدم، سوزانده، به یغما رفته یا به ایران شمالی منتقل شده باشند، شهر را اشغال کند. در رقابت با شایعهء پیروزی عظیم، «فیلُکسِنوس» عازم جنوب شد. امید اسکندر بر آورده شد. پس از آن که داریوش در نتیجهء دوبار گریختنش هم در نبرد «ایسوس» و هم «گوگمل» شکست خورد، ساتراپ ها، تا جائی که به چنگ فاتح افتاده بودند، دیگر نیازی نمی دیدند، برای این هخامنش ِ فراری سرشکی فرو ریزند. یا شاید هم تنها یک قطرهء دیگر نثارش کرده باشند! اما در این وقت فرماندهان بزرگ شروع به سیاست ورزی کردند، سیاستی بزرگ. در موقعیت آنان، سخن رایج ، کنار آمدن با فاتح بود. تدبیر دورنگرانهء اسکندر در رفتار دوستانه اش با «میتر ِ نس» ِ ساتراپ که در زمان خود، شهر «سارد» را به او تسلیم کرده بود و پذیرفتنش به حلقهء نزدیکان دربار پادشاهی، به بار نشست. ملایمت اسکندر نسبت به همهء کسانی که در برابرش مقاومتی نشان نداده بودند، تسلیم ساتراپ ها را تسهیل کرد. «شوش» تحویل شد. در ماه نوامبر سال ٣٣۱، تقریباً چهار سالی پس از عبور از «هلسپونتوس» ، اسکندر وارد پایتخت امپراتوری پارس شد.

اسکندر با تصرف پارسه، یکی از پایتخت‌های هخامنشیان این سلسله ایرانی را برای همیشه نابود کرد. وی فرمان به آتش کشیدن پارسه را صادر کرد که برخی آن را برای تلافی به آتش کشیده شدن آتن به دست خشایارشا می‌دانند.بعد از فتح ایران او به مصر حمله کرد و آنجا را هم تصرف کرد و شهر اسکندریه را در دهانه رود نیل ساخت.هنگامی که اسکندر به آسیای صغیر وارد شد توانست گره کوری را که به ارابه شاه گوردیوس بسته شده بود با شمشیر خود ببرد.

طبق افسانه ها کسی که می توانست این گره را بگشاید فرمانروای جهان می شد.تا آن زمان او پادشاه مقدونیه-یونان-مصر و ایران .آسیا(در واقع نیمی از جهان متمدن آن روزگار)بود.برای شش سال دیگر اسکندر با کمک ارتش خود افغانستان-هند وکوش-سمرقند و تاشکن را فتح کرد و وارد هند شد و زندگی مجللی را آغاز کرد.اسکندر قصد داشت بهترین بخش فرهنگ یونانی را با بهترین بخش فرهنگ آسیایی در یکجا جمع کند. او برنامه ای برای استقرار آسیائیها در اروپا و اروپایی ها در آسیا داشت و سربازان خود را تشویق می کرد که با زنهای محلی (آسایی) ازدواج کنند. دو نفر از بهترین دوستانش با دختران پادشاه شکست خورده ایران، داریوش سوم (مرگ 330 قبل از میلاد) و 80 نفر از افسرانش با زنان اشراف ایرانی ازدواج کردند. تعداد 10000 نفر از سربازانی که با دختران محلی ازدواج کردند، به عنوان پاداش جهزیه فراوانی دریافت کردند. اسکندر خودش نیز دختر پادشاه باکتریا «افغانستان) رکسانا شاهزاده زیبا و ثروتمند را به عقد خود درآورد.اسکندر در آخرین جنگ سخت خود در مقابل پادشاه هند نیز به پیروزی رسید.او قصد داشت تا امپراطوری خود را تا دهانه رود گنگ گسترش دهد.اما هنگامی که سپاهیان او به رود بیس رسیدنداز پیشروی خودداری کردند.آنها 8 سال از وطن به دور بودند تلاش های اسکندر برای راضی کردنشان فایده ای نداشت و آنه به طرف وطن خود بازگشتند.

اسکندر در راه بازگشت دچار تب شدیدی شد و در سال 323 ق.م درگذشت.اگرچه او 33 سال بیشتر زندگی نکرد اما بزرگترین امپراطوری را که جهان به خود دیده است بنا کرد و راه را برای نفوذ فرهنگ <هلنیسم>باز کرد که از طریق سرزمین هایی که او فتح کرده بود به همه جای جهان گسترش پیدا کرد.


اسکندر مقدونی در فتوحات خود سپاه خود را 19000 کیلومتر، از یونان تا شمال هند، رهبری کرد. مردان او همه ارتشهای سر راه خود ار شکست دادند.

می توان فتوحات او را به طور خلاصه به شرح زیر بیان کرد.

338 قبل از میلاد

در جنگ چایرونیا، فیلیپ مقدونی، پدر اسکندر، حاکم ارشد دولت شهرهای یونان شد. اسکندر جوان فرمانده سواره نظام فیلیپ است.

336 قبل از میلاد

بعد از مرگ پدر، اسکندر پادشاه مقدونیه می شود.

334 قبل از میلاد

در جنگ گرانیکوس (امروزه کوکاباس)، اسکندر اولین پیروزی خود را در عبور فاتحانه از آسیای صغیر، بدست می آورد.

333 قبل از میلاد

اسکندر ایرانی ها را که تحت حکومت داریوش سوم بودند، در جنگ ایسوس، شکست می دهد. داریوش می گریزد و خانواده و گنجینه اش را پشت سر خود باقی می گذارد .

332 قبل از میلاد

سپاه اسکندر با موفقیت شهر تایر(در لبنان) را محاصره کرده و از آنجا به طرف مصر می رود.

331 قبل از میلاد

در جنگ گواگاملا (در عراق)، داریوش نهایتاٌ شکست می خورد. وقتی سال بعد داریوش به دست یکی از بستگانش کشته می شود، اسکندر حاکم خاور میانه می شود.

330 قبل از میلاد

اسکندر شهر سلطنتی تخت جمشید را فتخ کرده و آنرا آتش می زند.

328 قبل از میلاد

بعد از مخاصره موفقیت آمیز آکسیارت، پادشاه باختر «افغانستان امروزی)، در قلعه کوهستانی او، اسکندر دخترش، شاهدخت رکسانا، را به عقد خود در می آورد.

326 قبل از میلاد

در جنگ هایداسپس، در پنجاب هند، اسکندر شاهزاده هندی، پوروس، را شکست می دهد. جنگجویان فرسوده او از پیشروی در ناحیه بارانهای استوایی، خودداری می کنند و اسکندر هندوستان را ترک می کند .

323 قبل از میلاد

اسکندر در بابل از دنیا می رود. بطلیموس، سردار سابق او، جسدش را به مصر باز می گرداند و او را در یک تابوت طلایی در اسکندریه دفن می کند. 


دانشنامه آزاد

منبع:کتاب CHILDRENS KONWLEDGE BANK ترجمه دکترفریبرز صادقی شهرستانی و شیرین نیک آیین/انتشارات نشر دانشپرور/صفحه ۱۰۳

سایت ویکی پدیا

سایت رشد


نظرات 6 + ارسال نظر
میلاد بهادیوند چگینی دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:58 ب.ظ

اگه میبنی به داریوش و کورش میگن بزرگ به خاطر فتح سرزمین های زیاد نبود بلکه به خاطر رفتارهای جوانمردانگی و احترام به حقوق بشر و... است.
به طوری که اسم کورش بزرگ با لقب ذولقرنین در تورات، انجیل، قرآن آمده است.
کورش بزرگ فردی بود که پس از فتح بابل یهودیان را آزاد کرد و همچنین آیین زشت بردگی را از میان برد و به تمامی کیش ها احترام میگذاشت و در بین همه ی این ها اهورامزدا (الله) رو پرستش میکرد.
وی پدربزگش که نقشه ی قتل او را در نوزادیش کشیده بود را پس از شکست دادن پیش خود از وی نگه داری میکرد و همچنین قارون (که قصد نابود کردن کورش را داشت)، نبونید (آخرین شاه بابل که از کورش شکست میخورد و همچنین قبل از حمله ی کورش وی به کورش خیانت میکند) را بخشید و هر دو را نزد خود نگه داشت و به هر کدام مقامی بالایی داد.
کورش و داریوش در اوج قدرت به حقوق بشر احترام میگذاشتند و بسیاری از کارهایی که امروزه در هیچ جای جهان برای مردم انجام نمیدهند را انجام دادند اینها در حالیست که شما به اسکندر که فقط به جنگ فکر میکرد و به حقوق هیچ کس احترام نمیگذاشت می گوید کبیر.
اسکندر دلیل پیروزیش بر آریابرزن راهنمایی یک چوپان یونانی بود که در پایان پیروزی چوپان را کشت.
شما بهتره بیشتر درباره ی سلسله ی هخامنشیان تحقیق کنید، حداقل وصیت نامه ی داریوش بزرگ رو مطالعه بفرمایید.
در آخر هم عرض میکنم بهتر است جنگ داریوش سوم و اسکندر را مو به مو مطالعه فرمایید تا متوجه شوید که داریوش سوم راهی به جز فرار نداشته است و همچنین داریوش سوم قصد جمع آوری ارتش برای شکست دادن اسکندر داشته است.
البته دلیل بد نامی داریوش سوم این بود که شاهان دیگر هخامنشی در آن لحظات حاضر میشدند بمیرند تا فرار کنند یا پادشاهی مثل پسر سلطان ... در جنگ با مغولان حاضر به کشتن حانواده برای جلوگیری از نام نگ شد.
به هر حال داریوش سوم هم جزء پادشاهان بزرگ قرار دارد.

حمید چهارشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 03:20 ب.ظ

درود بر شما.
داستان همون داستانی که بچه از معلمش پرسید: هیچ کدام با "ه" نوشته می شه یا با "ح" ؟ معلم پاسخ داد: هیچ کدام!
یه مثال دیگه می زنم که تاریخی باشه. تا همین چند وقت پیش که شادروان حسینعلی منتظری زنده بود، هنوز بحث بود که ایشون استفعا داده یا برکنار شده؟؟!!!!!
ببینید اول برید ببینید که اسکندر وجود خارجی داشته یا نه؟ بعد دعوا کنید سر این شخصیت!
بعد برید ببینید اروپایی بوده واقعا؟
بعد برید ببینید که اصلا به ایران حمله کرده؟
بعد برید ببینید که اگه کرده پیروز شده؟
بعد برید ببینید که اگه پیروز شده کدوم ساتراپی ها رو فتح کرده؟ تا کجا پیشروی کرده؟
باور کنید همیشه چیزی که توی ذهنتونه درست نیست.
می دونید من چرا شکاک هستم؟ چون این شخصیت به این بزرگی( البته به قول اروپایی ها) چرا گور نداره؟ چرا اثری از جنگ هاش توی ایران و هند نیست؟ چرا کوچکترین نوشته ای که اشاره به این شخص کنه که زمان اشکانیان نوشته شده، وجود نداره؟ چون به قول همون اروپایی ها اولین حکومت ایرانی بعد از اسکندر اشکانیان بودند.
و از همه مهمتر! هیچ کدوم از شاهان هخامنشی بعد از تجاوز به خاکشون منتظر پیشروی اون بیگانه نمی شدند. هروقت سارد مورد غارت اسپارت ها واقع می شد شاه ایران خودش با زن و بچه می رفت برای دفاع. دست خودش نبود. یه سلسله قوانینی رو باید رعایت می کرد وگرنه نمی تونست دنیا رو مدیریت کنه. می تونست؟ حالا چی شده که داریوش سوم منتظر جناب اسکندر شده که تشریف بیارند توی خاک ایران و نزدیک پایتخت باهاشون بجنگند؟!!!

با تشکر از شما دوست عزیزم!
شما میتونید به هر چیزی شک کنید(حتی به وجود خدا) الا به یک چیز!!
و اون اینکه شما شک می کنید.
شما شک میکنید پس هستید.
بیاید فرض کنیم که اسکندری وجود نداشته و همه ما (یا بهتر بگم بیشتر ما) در خیالاتیم!!
پس چطور شده که حکومت هخامنشیان با اون عظمت یکهو نابود شه؟!
پس چه کسی تخت جمشید رو به آتش کشیده؟!
پس سلسله سلوکیان تکلیفش چیست؟!
اما جواب سوالات شما:
1.اولا بودن یا نبودن قبر دلیل بر وجود یا عدم وجود فرد نمی شود.اصلا شاید او را سوزانده اند و خاکسترش را در دریا ریخته اند!
2.نمونه حاضرش تخت جمشید.شهر استخر که یکی از بزرگترین شهرها بود به دستور او با خاک یکسان شد.نظامی گنجوی نیز در ذکر "ویران کردن آتشکده های عجم توسط اسکندر" به آتش زدن کتاب های پارسی اشاره کرده است. نگاه کنید به: "کلیّات خمسهء نظامی"
3.<<تا همین چند وقت پیش که شادروان حسینعلی منتظری زنده بود، هنوز بحث بود که ایشون استفعا داده یا برکنار شده؟؟!!!!!>>
شما خودت جوابتو دادی
4.رجوع کنید به
fa.wikipedia.org/wiki/داریوش_سوم

امیدوارم از شک به یقین رسیده باشی.

مهسا سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:09 ق.ظ http://my-worldss.blogfa.com

خیلی جالب بود!!

رضا جمعه 9 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:56 ق.ظ

آن شخص اسکندر مغانی بود نه اسکندر مقدونی .

اسکندر مغانی به دین میترا بود و حتی اروپا را نیز فتح کرده بود پیدا شدن معابد میترایی در اروپا و شباهت دین مسیحی و میترایی به همینعلت است .

نظر شما محترم است.ولی باید درباره ی این موضوع تحقیق بیشتری انجام بدم

SANAZ شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 08:46 ب.ظ

واقعا عااااااالیییییییی بود

خواهش میکنم

سهیل جمعه 22 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 03:17 ق.ظ

بد نیست در مورد اسکندر و مغول به سایتهای زیر یک نگاه بندازید شاید تاثیری داشته باشد
http://www.ravid.blogfa.com/page/5
www.ravid.blogfa.com
arq.blogsky.com
حرفاشو با مدرک میزنه

چشم
در اولین فرصت که بتونم دوباره فعالیت وبلاگ رو از سر بگیرم
بررسی خواهم کرد

سپاسگزارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد